دختر دانش آموز اسیر مادر و پسر بی آبرو در خانه وحشت
یک درصد هم حدس نمی زدم زیر این ظاهر آرام و سربزیر یک موجود سرکش پنهان شده که از یازده سالگی مشغول گفت و گوی تلفنی و مجازی با پسری است که کیلومترها با تهران فاصله دارد.
مادر و پسر بی آبرو دختر دانش آموز را به لانه کثیف کشاندند ! / پدر و مادر آیدا سکته کردند !
به گزارش رکنا، وارد اداره فقدان که شدم اولین چیزی که از دور توجهم را جلب می کند دختر بچه ای است که با مانتو و شلوار فرم مدرسه در مقابل میز افسر پرونده ایستاده و نگاهش را به زمین دوخته است . کمی آن طرف تر زنی که به نظر می رسد مادر دختربچه است روی صندلی نشسته و آرام آرام اشک می ریزد .
به آنها نزدیک می شوم و بعد از پایان کارهای اداری پرونده ، از مادر و دختر می خواهم تا علت حضورشان در اداره چهارم پلیس آگاهی که اداره رسیدگی به پرونده های فقدانی می باشد را برایم توضیح بدهند .
مادر آهی می کشد و می گوید یک ماه است که به خاطر این خانم خواب و خوراک نداریم آبرویمان رفته و همسرم مرا مقصر می داند و فکر می کند به خاطر بی توجهی و نظارت ضعیف من این اتفاقات برای دخترمان افتاده است.
به خدا از نظر من همه چیز طبیعی بود و دخترم هم مثل بقیه دانش آموزان سرگرم درس و مدرسه بود. من یک درصد هم حدس نمی زدم زیر این ظاهر آرام و سربزیر یک موجود سرکش پنهان شده که از 11 سالگی مشغول گفت و گوی تلفنی و مجازی با پسری است که کیلومترها با تهران فاصله دارد .
دو سال پنهانی با هم در تماس بوده اند و در این مدت آن پسر عکس هایی از خودش برای آیدا می فرستد که دخترم فکر می کند با یک جوان تحصیل کرده و مرفه سر و کار دارد . بالاخره این فرد موفق می شود دخترم را فریب داده به شهر محل سکونتش در شرق کشور بکشاند . باورتان نمی شود من و پدرش تا امروز که همکارانتان خبر پیدایش آیدا را به ما دادند چه شرایط سختی را پشت سر گذاشتیم. فکر اینکه چه بلاهایی ممکن است سر دخترم آمده باشد و اینکه اصلا او را دوباره زنده و سالم می بینم یا نه مرا دیوانه کرده بود .
من نمی دانم دیگر چه چیزی باید به شما بگویم . لطفا از خودش بپرسید که نتیجه خوش باوری و اعتمادش به یک پسر غریبه چه بود و در این مدت چه شرایطی داشت؟
بعد از این حرف مادر؛ نگاهی به دخترک می اندازم که همچنان از شرم سرش را پایین انداخته است .
مادر با عصبانیت می گوید: تو که با این رفتارهایت ثابت کردی خیلی جسور هستی و سر نترسی داری حالا خجالتی شدی؟
برای خانم مشاور تعریف کن چه اتفاقاتی برایت افتاده. اشک در چشمان آیدا حلقه می زند و می گوید : من که گفتم پشیمانم. خانم به خدا من به اصرار دوستم با آن پسر حرف زدم و گرنه من اصلا چه می دانستم که دوست پسر یعنی چه؟
دوستم اصرار کرد و من هم وارد رابطه تلفنی با او شدم و بعد هم از طریق فضای مجازی با هم در ارتباط بودیم تا اینکه بعد از یکی دو سال اصرار کرد برای دیدنش بروم. من با توجه به عکس هایی که برایم فرستاده بود فکر می کردم آدم حسابی است . تحصیل کرده است و خانواده خوبی دارد . پنهانی راهی شهر محل سکونتش شدم .
اما همین که به کوچه و محله شان رسیدم ،نظرم عوض شد، وارد خانه اشان که شدم یک خانه 30 متری کثیف و به همریخته بود .
مجید به همراه مادرش زندگی می کرد . اولین صحنه ای که با آن مواجه شدم مادرش بود که یک گوشه خانه نشسته بود و مشغول وزن کردن و بسته بندی مواد روانگردان شیشه بود. بعد از یک روز اقامت در آن خانه متوجه شدم مجید هم به شیشه اعتیاد دارد و چندین بار موقع مصرف شیشه توی صورت من هم فوت کرد و قصد داشت مرا هم معتاد کند . فکرش را بکنید من با چه ذهنیتی راهی آنجا شده بودم و حالا با چه آدم هایی سرو کار پیدا کرده بودم .
نه راه پس داشتم نه راه پیش؛ هم از ماندن در آنجا احساس خطر می کردم و نمی دانستم قصد آنها از کشاندن من به خانه اشان چیست هم روی تماس با والدینم و برگشتن به خانه را نداشتم.
چند روزی به همین منوال گذشت و خوشبختانه همکاران شما برای بردن من آمدند. من واقعا خوشحالم و امیدوارم والدینم مرا ببخشند . من روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم و از صمیم قلب از اینکه از خانه فرار کردم و خام وعده های یک پسر معتاد شیشه ای شدم متاسف و پشیمانم .
امیدوارم مادرم و پدرم مرا ببخشند و فرصت دوباره ای به من بدهند تا همان دختر خوب و عاقلی که از من انتظار داشتند بشوم. من با این سن کم زندگی در کنار یک پسر معتاد و مادر مواد فروشش را تجربه کردم و این چیزی است که تا آخر عمر از ذهن من پاک نخواهد شد.
امکان داشت اتفاقات بدتری برای من بیفتد. من خوب می فهمم که اینجا بودنم درست مثل عمر دوباره است و بابت آن از همکارانتان واقعا ممنونم .