حوادث

مورد نادر زایمان تلفنی یک زن بدون نیروی پزشکی!

شهروند: نوزاد به دنیا آمده بود و حالا باید اقدامات بعد از زایمان انجام می‌شد. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که خاله نوزاد، از پس این کار برآمده باشد. ولی او تنها نبود. همیارش پشت خط اورژانس او را تنها نگذاشته بود. مادر و خاله نوزاد به‌شدت هول کرده و مضطرب شده بودند، با این حال، زهرا نقدی در کنارشان بود و ثانیه‌به‌ثانیه آنها را راهنمایی کرد. هم سلامت نوزاد و هم مادر را کنترل کرد و در آن دقایق دلهره‌آور توانست از پس این کار بیاید و حالا این روزها، صدای زندگی‌بخش او در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌چرخد. کارشناس اورژانسی که این تنها تجربه نجات‌بخشش پشت خطوط نبود. او درست یک روز پس از این اتفاق، پشت خط تلفن توانست پسربچه‌ای را از مرگ حتمی نجات دهد. زهرا نقدی در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» از تجربه‌های شیرین خود می‌گوید:

نوزاد به دنیا آمده بود و حالا باید اقدامات بعد از زایمان انجام می‌شد. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که خاله نوزاد، از پس این کار برآمده باشد

از لحظه‌ای بگویید که هنگام زایمان کودک با شما تماس گرفتند.

وقتی تماس گرفته شد، صدای زن جوانی را شنیدم که خیلی نگران و مضطرب بود. فریاد می‌زد و می‌گفت بچه خواهرم دارد به دنیا می‌آید. همزمان نیروهای امدادی را به محل فرستادم و خودم هم سعی کردم او را آرام کنم. آن لحظه آنقدر شرایط سخت بود و همه جیغ می‌کشیدند که اصلا صدایی را نمی‌شنیدم. با این حال، فقط می‌خواستم سلامت بچه را حفظ و کاری کنم که او را از دست ندهیم، چون وارد کانال زایمان شده بود. خاله بچه یک دقیقه و 30ثانیه فقط جیغ می‌کشید و می‌گفت سر بچه را دیدم.

می‌دانستم باید همان لحظه بچه را بیرون بیاورد و منتظر نیروهای امدادی نماند، چون ممکن بود جان بچه به خطر بیفتد. باید آرامش او را حفظ می‌کردم تا بلایی سر مادر و بچه نیاید، برای همین شروع کردم به راهنمایی‌اش. خونریزی را کنترل کردم و از خاله نوزاد خواستم مادر را در حالتی که می‌گویم قرار دهد.

در این مواقع باید خیلی سریع این کار را انجام داد، حتی ثانیه‌ها هم مهم هستند. ایشان را تشویق کردم به همکاری تا بتوانیم بچه را سالم به دنیا بیاوریم. با راهنمایی‌هایی که کردم توانست بچه را بیرون بیاورد. حالا باید کاری می‌کردیم که بچه زنده بماند. باید راه هوایی کودک را باز و خونریزی مادر را کنترل می‌کردیم. تازه بعدش زایمان جفت را داشتیم و حتی باید جان مادر را هم حفظ می‌کردیم.

در آن لحظات چطور توانستید آرامش خودتان و آنها را حفظ کنید؟

نیروهای امدادی در کمتر از 8دقیقه یعنی 7دقیقه و 30ثانیه به محل رسیدند، ولی بچه به دنیا آمده بود. آنها آنقدر نگران و مضطرب بودند که حتی نمی‌توانستند به‌درستی آدرس را بگویند. همزمان که اوضاع را کنترل می‌کردم، باید کلمه به کلمه آدرس را هم می‌گرفتم. آن خانم چون زایمان چهارمش بود، زمان کمتری برای به دنیا آمدن بچه لازم داشت. تقریبا 4 یا 5دقیقه‌ طول کشید تا نوزاد به دنیا آمد و سریع‌تر وارد کانال زایمان شد. وقتی نیروهای ما رسیدند و اقدامات پزشکی را انجام دادند، برای حفظ آرامش آنها باز هم تماس گرفتم. در واقع دو بار 6دقیقه با آنها صحبت کردم.

چه خطراتی این مادر را تهدید می‌کرد؟

ما یکسری زایمان سخت داریم که به جای اینکه سر بچه بیرون بیاید، دستش خارج می‌شود، مدیریت‌کردن این اوضاع بسیار سخت است تا جایی که جان مادر به خطر می‌افتد. خیلی استرس‌زاست که کدام قسمت از کانال زایمان خارج شده است. در اینگونه مواقع باید خیلی سریع سزارین انجام شود. خدا را شکر چنین اتفاقی نیفتاد. وقتی توانستیم بچه را بیرون بیاوریم، ممکن بود راه نفسش بسته باشد یا خونریزی مادر کنترل نشود و جانش به خطر بیفتد.

حتی اگر کوچک‌ترین سرمایی به بچه وارد شود، می‌تواند دچار شوک شود. من همزمان باید همه این موارد را کنترل و راهنمایی می‌کردم. سریع گفتم یک پتو دور بچه بپیچند و بند ناف را جدا نکنند. بچه را نیز در همان حالت نگه دارند تا نیروها برسند. مرتب فریاد می‌زدم و می‌گفتم بچه را تکان ندهید. همزمان از خاله بچه خواستم راه نفس بچه را چک کند. من پای تلفن نمی‌توانستم ببینم و خیلی سخت بود.

یعنی اگر شما نبودید ممکن بود جان بچه و مادر به خطر بیفتد؟

قطع به یقین نمی‌توانیم بگوییم که صددرصد من بودم که آنها را نجات دادم. اگر خاله بچه شجاعت نداشت و نمی‌توانست به‌خودش تسلط پیدا کند، این اتفاق موفقیت‌آمیز انجام نمی‌شد. آن خانم اولش خیلی ترسیده بود، حتی مجبور بودم تن صدایم را بالا ببرم که بتوانم اوضاع را مدیریت کنم تا به ‌خودش بیاید و به حرفایم گوش دهد. با این حال، او هم به‌خودش مسلط شد و شرایط را خیلی خوب کنترل کرد. در واقع ما هر دو با هم این کار را به‌خوبی انجام دادیم.

این نخستین بار بود که پشت تلفن با راهنمایی شما زایمان موفق اتفاق افتاد؟

این نخستین بار بود که زایمان کامل رخ می‌داد، ولی ما هر روز با این گونه موارد در ارتباطیم. برای تمام همکاران ما خیلی پیش می‌آید که مادر باردار تماس بگیرد و کمک بخواهد. آنها نیز راهنمایی‌اش می‌کنند تا نیروها برسند. اما اینکه خودشان به تنهایی به دنیا بیاورند و ما پشت تلفن راهنمایی کنیم، اصلا اتفاق نیفتاده بود. خیلی از مواقع اقدامات علمی را آموزش می‌دهیم تا بچه‌ها برسند و زایمان صورت بگیرد. من خودم هم حضوری تجربه زایمان نداشتم، فقط در دوران دانشجویی زایمان را از نزدیک دیده بودم.

در آن لحظه چه حسی داشتید؟

وقتی یک نفر را نجات می‌دهی احساس خیلی لذت‌بخشی داری. همین ‌که فهمیدم هر دو سالم هستند، خدا را شکر کردم. آن خانواده هم دوباره تماس گرفتند و تشکر کردند.

چند وقت است که در اورژانس فعالیت می‌کنید؟

دو سال است که داخل اورژانس هستم و قبلش هم پرستار بودم. پرستاری خواندم و وقتی طرحم تمام شد، از سال1400 وارد اورژانس شدم.

موارد دیگری هم بوده که پشت تلفن باعث نجات فردی شوید؟

فردای همان روز یعنی روز عید غدیر، شیفت بودم که یک مادر تماس گرفت و فریاد می‌زد بچه‌ام دارد خفه می‌شود. پسر 10ساله‌اش، زنگوله یک عروسک را خورده بود و نمی‌توانست نفس بکشد. انگار کبود شده بود و مادر جیغ می‌زد و درخواست کمک می‌کرد. بچه داشت جلوی چشمش پرپر می‌شد. من سرش داد زدم که آرام باشد. یکسری مانورها برای رفع انسداد انجام دادیم و به او گفتم پنج ضربه بین دو کتف پسرش بزند. دستش را مشت کند و سمت معده قرار داده و فشار بدهد. آنقدر این کار را کردیم که درنهایت راه تنفسی باز بچه شد.

67دقیقه طول کشید. مادر اصلا در حال خودش نبود و فقط جیغ می‌کشید. من هم سرش فریاد زدم که آرام باشد. حتی گوشی را قطع کرد و دوباره با او تماس گرفتم. بچه دیگر نفس نمی‌کشید. اما خدا را شکر دوباره برگشت. همزمان نیروهای ما رسیدند و اقدامات لازم را انجام دادند. این خانم دوباره زنگ زد و از من تشکر کرد. در آن لحظه از اینکه این کار را انتخاب کردم به‌خودم افتخار کردم و بار دیگر فهمیدم که زندگی بخشیدن به یک نفر چقدر لذت‌بخش است.

هدیه زندگی به پسربچه ۱۰ ساله

خانم زارعی، مادر محمدجواد است. همان پسربچه 10 ساله‌ای که با کمک خانم نقدی، کارشناس اورژانس، توانست دوباره نفس بکشد. پسربچه‌ای که دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود، اما کارشناس اورژانس او و مادرش را پشت خطوط نجات‌بخش تنها نگذاشت. خانم زارعی در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» می‌گوید: «پسرم سرطان خون دارد. روز حادثه او زنگوله یکی از عروسک‌هایش دستش بود. خواهر هفت ساله‌اش هم کنارش بود و می‌خواست زنگوله را از محمدجواد بگیرد. اما پسرم آن را به خواهرش نداد و جلوی تلویزیون دراز کشید. ناگهان دیدم که صورتش کبود شده و حالش بد است. زنگوله را خورده و در گلویش گیر کرده بود. در آن لحظه وحشت کردم، حتی شماره اورژانس را هم یادم نمی‌آمد. دویدم وسط کوچه دیدم هیچ‌کس نیست.

دوباره برگشتم به خانه. دختر هفت ساله‌ام 115را یادم انداخت. زنگ زدم و خانم نقدی گوشی را برداشتند. فقط جیغ کشیدم که پسرم دارد می‌میرد. بعد قطع کردم که دوباره تماس گرفت و گفت چرا گوشی را قطع می‌کنی و راهنمایی‌ام کرد. اگر گوشی را که قطع کرده بودم، خانم نقدی دوباره زنگ نمی‌زد، پسرم می‌مرد. او آنقدر راهنمایی‌ام کرد که درنهایت زنگوله پایین رفت. نیروهای اورژانس در عرض 10 دقیقه رسیدند. اگر خانم نقدی نبود پسرم از دست رفته بود. با راهنمایی او راه نفس بچه‌ام باز شد.

البته هنوز زنگوله در معده‌اش است و دکترها گفتند سه روز صبر کنید تا خارج شود. مدیون خانم نقدی هستم. خدا خیرش بدهد. با خونسردی گفت تلفن را روی بلندگو بگذار و من از هولم دوباره قطع کردم. باز هم تماس گرفت و گفت اگر اینطور دست‌پاچه باشی بچه از دست می‌رود. راست می‌گفت. او راهنمایی کرد و من به پشت بچه ضربه زدم و درنهایت زنگوله جابه‌جا شد. بچه‌ام سیاه شده بود و داشت خفه می‌شد. خانم نقدی خیلی به من و پسرم کمک کرد.»

دستبند نقره پاندورا
نمایش متن با لینک
دکمه بازگشت به بالا