این مقاله قرار است سپاسی باشد از همه پدرانی که برخلاف آن تصویر کلیشهای که همواره پدر را عصبانی و کمربند به دست تصویر میکند، تا آخرین نفسهایشان پناهگاهی هستند برای فرزندانشان.
اگر خاطرتان باشد چندوقت پیش مشابه این مقاله را درباره مادرها نوشتیم و حالا نوبتی هم باشد نوبت پدرهاست. هرچند تمام پدرهای این مقاله به قول خودمان خارجی هستند اما مخاطب اصلی این مقاله پدرهای ایرانی هستند که در بدترین شرایط اقتصادی و عجیب و غریبترین وضعیت اجتماعی به قول قدیمیها سایهای هستند بر سر خانواده تا مبادا پوست ظریف بچههایشان اندکی آفتابسوخته شود، قهرمانهایی فداکار که عمدتا حتی انتظار دریافت یک تشکر خشک و خالی را هم ندارند.
در نهایت مانند مقاله قبلی باید بگویم این مقاله را هم مخاطبانی بهتر خواهند فهمید که پدرشان دیگر در قید حیات نیست. برای آرامش دلِ این مخاطبان باید یادآوری کرد همین که مطالعه چنین مقالهای شما را به یاد پدرتان میاندازد یعنی از آن دسته انسانهای خوشبختی بودهاید(مانند من) که طعم داشتن یک پدر فوقالعاده را چشیدهاند.
بابا قهرمانه یا پدری که کلیهاش را به پسر پنج سالهاش اهدا کرد
جز بابا کی اینطوری نگات میکنه؟
پست کننده این عکس توضیح داده که مشغول ادیت کردن عکسها بوده و مطابق معمول قصد داشته پدرِ کودک را از تصویر حذف کند اما وقتی چشمش به نگاه غرق لذت و محبت پدر به دخترش افتاده تصمیمش عوض شده است.
باباها به ندرت اشک میریزند
“برادر من اولین نفری در خانواده به حساب میآید که با مدرک مستر از دانشگاه فارغالتحصیل شده و به همین دلیل پدرم نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد.”
پدر همیشه پس از تو به خواب میرود
“این عکس را از پدرم زمانی گرفتم که به خاطر مراقبت 24 ساعته از برادرِ بیمارم، پس از به خواب رفتنِ او تقریبا از خستگی بیهوش شده بود.”
پدر بودن یک نسبت نیست یک آیین است
این خبر را پیشتر هم در برترینها کار کردهایم اما حیفم آمد باز به آن اشارهای نکنم. داستان از این قرار است که مقامات یک مدرسه راهنمایی در دالاس آمریکا تصمیم میگیرند برنامهای تحت عنوان “صبحانه با پدر” برگزار کنند. مقامات این مدرسه متوجه میشوند حدودا 50 دانشآموز این مدرسه نه تنها دسترسی به پدرشان ندارند بلکه اساسا مردی در اطرافشان نیست که بتواند برای آنها نقش پدر را بازی کند. مقامات این مدرسه در حرکتی ابتکاری در فیسبوک پستی منتشر کردند و از داوطلبانِ علاقمند به ایفای چنین نقشی، خواستند در روز مشخصی در آمفی تئاتر این مدرسه حاضر شوند. در میان تعجب مسئولان ناامید این مدرسه، در زمان مقرر بیش از 600 پدر تقریبا از هر طبقه اجتماعی، نژاد و پیشینهای در سالن این مدرسه حاضر شدند و ابراز آمادگی کردند که تا حد امکان جای خالی پدر را برای این بچهها پر کنند.
پدرها و پول توجیبی دادنی که هیچوقت قطع نمیشود
“همانطور که بسیاری از دنبال کنندگانم میدانند پدرِ من معلول ذهنی و جسمی است و با بالاتر رفتن سنش دیگر توان کار کردن ندارد و درنتیجه دیگر درآمدی هم ندارد.””حتما برایتان جالب خواهد بود اگر بدانید همین پدر هر روز پولِ خردهای تهِ جیبش را در بطری قرصش جمع میکند تا بتواند آخر ماه به منِ شاغل و حقوقبگیر به عنوان پول قهوه، پول توجیبی بدهد.”
پدربزرگ و نوه
به خاطر شرایط کرونا، این اولین باری است که پدر من نوهاش را از نزدیک میبیند و او را در آغوش میگیرد. به جرئت میتوانم بگویم هیچگاه پدرم را به این خوشحالی ندیده بودم.”
پدربزرگ باابهت، وقتی نوههایش را میبیند
پدر یعنی پناه دختر یا پدرهایی که برای حرف مردم سرِ دخترشان را نمیبرند
صاحب این دست در کنار این تصویر توضیح داده که دارای دو دخترِ تقریبا 10 ساله است. او توضیح داده که میداند با بالاتر رفتن سن دخترانش ممکن است مسائلی برای آنها پیش بیاید که رویشان نشود با او در میان بگذارند و مهمتر از آن در چالههایی بیفتند و به خاطر ترس از عصبانیت و واکنش پدر، آن چاله به چاهی عمیق و بیبازگشت تبدیل شود. این پدر ادامه داده که در نهایت برای حل این مسئله که حسابی ذهنش را مشغول کرده بوده به راهحلی رسیده و این راهحل تحویل این برگه به دخترانش است. متن برگه:”اگر از گفتن مسئلهای به من وحشت داری، فقط این یادداشت را به من بده. من عصبانی نخواهم شد، به حرفهایت گوش خواهم داد و به تو کمک خواهم کرد تا برای مشکلت راهحلی پیدا کنیم.”
وقتی دخترت از رنگ صورتی خوشش میآید
در این تصویر دو پدر، عاشقانه به فرزندانشان نگاه میکنند
و البته پدرها ساخته شدهاند برای خجالت زده کردنِ دختران نوجوانشان
“پس از آنکه حسابی به ظاهرم رسیدم و به بهترین کادر ممکن برای عکس گرفتن فکر کردم، در لحظه آخر پدرم اینگونه سعی کرد عکسم را خراب کند و حالا این به محبوبترین عکسم تبدیل شده است.”
همه پدرها در این لحظه اشک میریزند
“در آخرین لحظات جلسه عکاسیِ پیش از روز عروسی، عکاس پیشنهاد داد واکنش پدرم به تماشای من در لباس عروس را هم ثبت کند. راستش به خاطر خستگی با بیمیلی پیشنهادش را پذیرفتم و حالا مهم نیست بار چندم است که این عکس را نگاه میکنم، هربار ناخودآگاه اشک میریزم.”
و در نهایت به افتخار همه پدرانی که قلبشان پر از احساس بود اما انگار راه ابرازش را یاد نگرفته بودند
“من این یادداشت را با خط خرچنگ قورباغهام وقتی برای پدرم نوشتم که فقط 8 سال داشتم و راستش را بخواهید پس از دههها حتی نوشتنش را به خاطر هم نداشتم. در 8 سالگی برای پدرم نوشتم: بابا عزیزترین کسِ من است. بابا باارزشترین انسان دنیاست.” “چندوقت پیش و پس از مرگ پدرم برای دسترسی به یک کارت شناسایی سراغ کیف پولش رفتم و فهمیدم بابای مهربانم این برگه را از همان روز تا آخرین نفسش تقریبا همه جا با خود حمل کرده است.”